متنی زیبا از کتاب شکوه آزادی اوشو
متنی زیبا از کتاب شکوه آزادی اوشو انسان خسته است . می دود . مبارزه می کند . نمی داند اینجا چه می کند . آنچه را که دیگران به او دیکته می کنند می پذیرد . و دیگران همان رهبران احمق انسانیت اند که این وضعیت را به وجود آورده اند . در دنیای زیبایی زندگی نمی کنیم . اما همچنان بر این تباهی پای می فشاریم . در عمق می دانیم که همه اش پوچ و تو خالی است . اما شهامت می خواهد. اگر خودت باشی دیگران تو را زیر فشار خواهند گذاشت . جامعه یک برده ی با ادب می خواهد . درس بخوان .. مدرک بگیر .. شغل خوبی پیدا کن .. و ازدواج کن .. بچه دار شو .. بچه ات را تربیت کن و آنگاه بمیر ! این زندگی تو است. بهشت را هم با نمازهای روزانه و روزه های رمضان از خدا خریده ای . این جهان گذرا است . فقط به بهشت بیندیش که ابدی است .. زیبا رویان طلایی و همیشه جوان در انتظار تو اند . رودهای شراب جاری است . می توانی در آنها شنا کنی . اما اینجا نه ! لطفا مودب باش ! اینجا یا آنجا ؟ آیا مکان یا زمان اهمیت دارد ؟ تو را سر کار گذاشته اند انسان ! بهشت برای بردگان با ادب است ... هنگامی که عاشق یک زن می شوید , شما در هنگامی آزادی زن عاشق می شوید ولی وقتی که او را به خانه آوردید , همه ی امکانات آزاد بودن را از او می گیرید , و با این گرفتن آزادی ها زیبایی او را هم از او باز می ستانید . بعد ناگهان یک روز در می یابید که دیگر عاشق او نیستید , چون او دیگر زن زیبایی نیست . این اتفاق همیشه می افتد . بعد از این حادثه به جستجوی زن دیگر می پردازید و اصلا فکر نمی کنید که چه اتفاقی افتاده است . شما به این فرآیند و اینکه چطور زیبایی زن را از بین برده اید توجهی نمی کنید . از متن کتاب - شکوه آزادی - اوشو (این کتاب را بخوانید)
دوشنبه 18 بهمن 1389 - 11:39:00 PM